با سلام نمیدانم از کجا باید شروع کنم تنها اینکه به شدت در حال حاضر دچار نوعی سردرگمی هستم از اینکه من ۷ سال با یک همسر که اعتیاد داشت و مرا از شهر محل زندگیم به یک روستا اورد با دارو ندارش ساختم و همیشه رفتارهای بی ادبانه و فحاشی و کتک هایش را تحمل کردم حتی خانواده بی رحم و زخم و زبانشان را تحمل کردم و میکنم؛ اما همیشه این همسر از من ناراضی است وهمیشه زنهای فامیل یا اشنا بهتر ازمن هستن از نظر ایشون، هیچگاه به خواسته ها و نظراتم احترام نگذاشتند و اگر من کاری داشتم مخصوصا کارهای روزمره زندگی ایشون اصلا وقتی برای مثلا نصب پرده یا اینجور کارها که واقعا به کمک همسرم نیاز دارم ندارن و همیشه منو برا اندک چیزی سرزنش میکنن البته ایشون الان سه ساله که ترک اعتیاد دارن و ما به مشاوره هم رفتیم که گفتن شوهرم مشکل اعصاب داره و به خاطر اعتیاد وضعش بدتر شده و باهاش بسازید و اینجور حرفها که تنها دست بزن ایشون با صحبت مشاور کمتر شده اما هنوز هم با اندک چیزی به شدت از کوره درمیروند و به من خیلی فحشهای رکیک میدهند که الان پسر ۴ ساله ام همیشه شاهد دعواس واین فحشها را یاد گرفته و من هم دیگر طاقت ساختن با ادمی که هیچ گاه الویت اول زندگی او نبوده ام و اگر مثلا پسرم گریه کند مرا مقصر میداند و جلو فرزندم مرا تهدید به کشتن یا کتک زدن و مسائلی اینچنینی میکند را ندارم و به شدت اعتماد به نفسم زیر سوال رفته است خیلی به جداشدن فکر میکنم هرگز به خاطر تلاشهایم برای زندگی واینکه با این شرایط روحی که داشت من همیشه کنارش ماندم و تحمل کرده ام از من حتی با یک شاخه گل قدر دانی نکرد و نگاهش به همسر مثل یک کنیز نان خور اضافه است دیگر به تنگ امده ام و چند بارهم که شاید حالش خوب بود وشرایط مناسب بود با او صحبت کردم که جلو بچه به اندک چیزی دعوا راه نیندازد احترام مرا همه جا نگه دارد که خیلی اوقات هم جلو خانواده همسرم شخصیتم را خرد میکند یا اینکه کوچکترین مسائل زندگی را اگر نارضایتی از من دارد به دیگران به خصوص خانواده خودش نگوید هیچ فایده ای ندارد و دزگر نه تنها او را دوست ندارم بلکه خودم و این زندگی را دوست ندارم و انگار هیچ چیز جز جدایی از ایشون مرا ارام نمیکند و زودتر میخاهم به پایان برسانم این زندگی را و بیشترین نگرانیم بای فرزندم هست که در این اوضاع نمیخاهم بزرگ شود ولی علت ترس از طلاقم هم همین پسرم میباشد وهمیشه نگرانم بعد از جدایی سرپرستیش را به من ندهند و به خاطر همین موضوع پای این زندگی مانده ام و از شما میخواهم به این سردرگم جواب بدهید ایا ادامه زندگی با یک چنین ادم قدرنشناس و بی عاطفه ای امکان پذیر است و چه راه حلی برای اینکه سر پرستی فرزندم را بگیرم دارید درحالیکه شاغل نیستم وهیچ درامدی نیز ندارم از اینکه طولانی شد معذرت میخاهم و از بزرگواری شما به خاطر پاسخگویی صمیمانه تشکر میکنم لطفا جواب بدهید